Giga680

جوک با حال

Hossein soleimany · 11:16 1399/08/05

یک روز داشتم با دوستم میرفتم کوه بعد که رسیدیم شب بود بهش گفتم کبریت و ذغال اوردی گفت نه بعد گفتم کنسرو اماده شده اوردی گفت نه گفتم حداقل پتو و متکا اوردی گفت نه گفتم پس چی اوردی؟! گفت یک لنگه دمپایی منم تعجب کردم و گفت غلط کردم بیا بریم خونه بعدش گفت پامو نیاوردم همونجا ولش کردم خودم رفتم    کامنت و لایک فراموش نشه👋👋😘

 

صفحه بعد صفحه قبل
ارسال نظر آزاد است اما می‌توانید برای استفاده از امکانات و کسب تجربه وارد شوید
پاسخ به
لطفا دوباره تلاش کنید
نظر ثبت شد
آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
برچسب‌ها
نویسندگان
دنبال‌شوندگان
دنبال‌کنندگان
امکانات
کد حباب و قلب
ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس
جستجو در وبلاگ

<-PostTitle->

<-PostContent->
ادامه نوشته
برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در <-PostDate-> ساعت <-PostTime-> توسط <-PostAuthor-> نظر آرشیو نظرات نظر دهید پسند پسندیدن

جوک با حال

Hossein soleimany · 11:16 1399/08/05

یک روز داشتم با دوستم میرفتم کوه بعد که رسیدیم شب بود بهش گفتم کبریت و ذغال اوردی گفت نه بعد گفتم کنسرو اماده شده اوردی گفت نه گفتم حداقل پتو و متکا اوردی گفت نه گفتم پس چی اوردی؟! گفت یک لنگه دمپایی منم تعجب کردم و گفت غلط کردم بیا بریم خونه بعدش گفت پامو نیاوردم همونجا ولش کردم خودم رفتم    کامنت و لایک فراموش نشه👋👋😘

 

صفحه بعد صفحه قبل
ارسال نظر آزاد است اما می‌توانید برای استفاده از امکانات و کسب تجربه وارد شوید
پاسخ به
لطفا دوباره تلاش کنید
نظر ثبت شد
مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر